داستان جنگ به روایت یک عکاس + تصاویر از آن گروه فقط من زنده هستم!، بارها از وحشت به زمین چنگ زدم

داستان جنگ به روایت یک عکاس + تصاویر از آن گروه فقط من زنده هستم!، بارها از وحشت به زمین چنگ زدم

پیلانو: سعید صادقی عکاس جنگ است. وی در جریان ۳۴ عملیات حضور داشته و توانسته است لحظات نابی را ثبت کند. در تصاویر صادقی ابعاد مختلف جنگ را می بینیم اما آنچه وجه اشتراک تمام این تصاویر است، زندگی است؛ زندگی در کشاکش جنگ. بازیگران این صحنه ها رزمندگانی هستند که گاهی لبخند به لب دارند و گاهی مغموم از یک شکست یا از دست دادن هم رزمان خود، با چشمانی اشکبار بی آنکه متوجه دوربین باشند، به صحنه خیره اند.
صادقی در سال ۱۳۸۵ نشان شجاعت و در سال ۱۳۸۶ «نشان درجه یک هنری» را از آن خود کرد. او از سال ۵۹ به جبهه رفت و می توان گفت، یکی از پرحضورترین عکاسانی است که توانسته تصاویری به یادماندنی از رزمندگان را به ثبت برساند.
سعید صادقی چندی پیش به ایسنا آمد تا از خاطراتش در جریان هشت سال دفاع مقدس بگوید و درباره برخی عکسهایی صبحت کند که توسط او برای همیشه در تاریخ ثبت شدند تا تصویرگر آن روزها باشند.
وقتی در سالن مصاحبه ایسنا حاضر می شود، به محض اینکه عکاس خبرگزاری را می بیند، با روحیه ای که هنوز از جنگ باقی مانده است، می گوید: «عکس برای چه؟! نمی خواهد عکس بگیرید.» البته در ادامه به حضور عکاس راضی می شود.
قبل از آنکه مصاحبه بطور جدی آغاز شود، صادقی با همان روحیه متواضعش و با اندوهی که در کلامش موج می زند، چنین می گوید: من آن زمان هم نقش خاصی در جنگ هشت ساله نداشتم و کار خاصی هم نکردم. الآن هم یک گوشه نشسته ام و زندگی ام را می کنم. با این وجود می بینیم که بعضی ها از کوچک ترین حضورشان در جبهه سوء استفاده می نمایند و الآن بنده ی ثروتند؛ بااینکه که شاید پیش از جنگ هیچ جایگاهی نداشتند.
او ادامه می دهد: این روزها وقتی که در جامعه حضور پیدا می کنم و قدمی در خیابان می زنم، اعصابم به هم می ریزد. ناراحت می شوم وقتی هموطنی را در این شرایط می بینم. با خودم می گویم انگار دیگر کسی این وطن را دوست ندارد.
در ادامه از او سوال می نماییم که چه شد اصلاً به سراغ عکاسی جنگ رفت؟ پاسخ می دهد: سال ۱۳۵۹ روز ۳۱ شهریور که در همان روزها از درگیری های خیابانی مبارزان سیاسی عکس می گرفتم، هواپیماهای عراقی فرودگاه مهرآباد تهران و شهرک اکباتان را همزمان با فرودگاه های سایر شهرها و مراکز دیگر بمباران کردند. ساعت نزدیک دو بود که سریعاً خودم را به فرودگاه مهرآباد رساندم ولی مسئول حراست با دیدن کارت روزنامه جمهوری اسلامی من را به بیرون پرت کرد. با این وجود درست همان لحظه خبرنگاران و عکاسان روزنامه کیهان را که تازه رسیده بودند، به داخل راه داد. من درگیر بودم که داخل شوم اما چند نفر از افرادی که قرار بود به حج بروند، با دیدن درگیری من برای عکس گرفتن، گفتند حالا که اجازه ورود نمی دهند، به اکباتان برو و عکس بگیر، آنجا هم بمباران شده است.
صادقی اضافه می کند: این جمله را که شنیدم، کمی آرام شدم و برای عکاسی به اکباتان رفتم و همان شب هم با دو نفر دیگر به اسامی شهید حمید آجرلو و شهید حسن باقری به سمت جنوب راه افتادیم. از آن گروه سه نفره تنها من زنده هستم. زمانی که در حال حرکت به سمت جنوب بودیم، تنها ماشینی که به سمت اهواز یا جاده خرمشهر می رفت، ماشین پیکان مدل ۴۸ ما بود. در طول جاده با صف های طولانی بنزین روبه رو می شدیم. قیمت واقعی بنزین آن زمان پنج تومان بود، ولی به سبب آغاز جنگ، لیتری هزار تومان هم فروخته می شد. در نهایت با هر سختی که بود، به مقصد رسیدیم و اوایل بامداد روز دوم مهر، نخستین تصاویر جنگ خودرا از روی پل شهر خرمشهر به ثبت رساندم.

در دل جنگ در جست وجوی انسان بودم
وی در پاسخ به اینکه در عکاسی جنگ به دنبال چه بوده است؟ می گوید: من در عکاسی جنگ به دنبال تکنیک نبودم، بیشتر به دنبال محتوای واقعه بودم. هدف اصلی من انسان و تأثیرات جنگ به روی انسان بود. بنا بر این از تکنیک فاصله می گرفتم و خودم را به انسان نزدیک می کردم، انسانی که می تواند درون زشتی ها غرق شود. جنگ زشت ترین فاجعه بشری است و اصلاً قهرمان ندارد، ولی روش انسانی قهرمان دارد. جنگ هیچگاه برای بشریت قهرمان نمی سازد ولی روش انسانی برای بشر قهرمان می سازد.
صادقی ادامه می دهد: من در دل جنگ در جست وجوی انسان بودم؛ چونکه قهرمان را در جنس انسانیت و ارزش های انسانی که در جنگ خمیر و له می شد، جست وجو می کردم؛ جان هایی که متلاشی می شد. نوع اخلاص رزمندگان در قاب عروج انسان ها برایم تجسم پیدا می کرد و مهم بود. انسان هایی که آنجا جنگیدند، خالص و صادق بودند. یعنی برای کاسبی و پول نیامده بودند. من در ۳۴ عملیات بودم و حداقل تا آنجا که دیدم هیچکدام از افرادی که آنجا بودند نگاه مادی نداشتند و پولی برای جنگیدن و فدا کردن جانشان نگرفتند. یکی از زیباترین لحظات عمر من نفس های اخلاص گرانه و صادقانه این آدم ها بود که موجب کشمکش من با دوربینم می شد و به آن زندگی می بخشید. این امر موجب می شد که ما به هم گره بخوریم. بارها شده بود که در شرایط سختی بین مرگ و زندگی قرار می گرفتم و از وحشت به زمین چنگ می زدم. ولی باردیگر که عملیات تمام می شد، به منطقه عملیاتی بعدی می رفتم، برای اینکه آنقدر انسان های پاک در جبهه ها حضور داشتند که مرا مانند آهن ربا به خود جذب می کردند.

داستان عکس ها
سعید صادقی مدتی است که پیگیر وضعیت فعلی سوژه های عکس هایش در جنگ است تا بتواند خبری از خود آنها یا خانواده شان بگیرد و عکس هایشان را به دستشان برساند.
وی در این زمینه می گوید: تاکنون عکس ۳۴ رزمنده را که در جنگ بوده اند به دست خانواده هایشان رسانده ام. پیدا کردن این افراد واقعاً کار سختی است. مدام باید در روزنامه و جاهای مختلف آگهی زد. کلی تماس گرفتم و حسابی تحقیق کردم تا بتوانم سراغی از آنها یگیرم. بسیاری از آنها الآن در بستر بیماری اند یا اینکه همان موقع شهید شده اند و فقط می توان از خانواده آنها خبری گرفت. وقتی در جنگ عکسی را می گرفتم اسم و فامیل سوژه را یادداشت نمی کردم که بعداً ببینم چه کسی بوده است.
صادقی خاطره ای از خانواده یکی از رزمنده هایی که در جنگ از او عکس گرفته بود تعریف می کند،
«در سال ۹۶ خانه دختر یکی از رزمندگانی را که از او عکس گرفته بودم، در فولاد شهر اصفهان پیدا کردم. این دختر هیچ وقت پدرش را ندیده بود و هشت ماه پس از اینکه پدرش در جنگ شهید می شود به دنیا می آید. شما نمی دانید این دختر وقتی عکس پدرش را دید از خوشی چه می کرد. ازدواج کرده بود و یک بچه هم داشت. وقتی که عکس پدرش را دید از اینکه در جنگ رزمنده بوده احساس غرور می کرد و این امر خیلی خوشحال کرد.»
او اضافه می کند: در سال ۶۱ نیز از یک رزمنده عکس گرفته بودم و نمی دانستم مادرش کجا زندگی می کند. وقتی که رفتم دیدم مادر او آن طرف جاده سمنان در منطقه ای دورافتاده به نام مهدی شهر بغل کوه زندگی می کند. اوایل سال ۹۷ این خانم را پیدا کردم. پسرش بر اثر حمله هوایی کشته شده بود.
از صادقی می خواهیم که داستان چند نمونه از عکسهایی را که در جنگ گرفته برایمان تعریف کند. از ما می خواهد خودمان از بین عکسهایی که برایمان آورده انتخاب نماییم. بعد از این کار یکی از تصاویر را به او نشان می دهیم.
در این عکس زنانی را می بینیم که اسلحه به دست در حال صحبت با یکدیگر هستند.
درباره این عکس چنین بیان می کند: این عکس را روز دوم مهر ماه سال ۵۹ در مسجد جامع خرمشهر گرفتم. این خانم ها در حال تدارک اسلحه برای مردم عادی شهر بودند و حتی برای گرفتن این عکس اعتراض کردند.

عکس رنگی دیگری را به ما نشان داده است که جدیداً آنرا گرفته است. در تصویر خانمی را می بینیم که همان عکس قبلی را در دست گرفته است. این خانم «صبا وطن خواه» است که الان در اشتهارد کرج زندگی می کند. همان دختر جوانی که در عکس سیاه سفید نشسته است.

صبا وطن خواه/عکس: سعید صادقی

منبع: