خاطره بازی با تیتراژهای ماندگار-۱۶؛ این ملودی صدای كودكی ما بود

خاطره بازی با تیتراژهای ماندگار-۱۶؛ این ملودی صدای كودكی ما بود

موسیقی تیتراژ برنامه کودک و نوجوان شبکه اول سیما در دهه شصت همچون آثار موسیقایی خاطره انگیزی است که برای بینندگان آن سالهای تلویزیون دربرگیرنده خاطرات جالبی است.
دریافت 1 MB
خبرگزاری مهر -گروه هنر-علیرضا سعیدی: کارکرد تیتراژ چیزی شبیه به جلد کتاب است که طراحش تلاش می کند با انتخاب عناصر، فرم ها و چینش ها با کمک گرافیک و موسیقی مخاطبان یک اثر را در جریان مبحث قرار دهد. شرایطی که گاهی بسیار نکته سنج، اندیشمندانه و حساب شده پیش روی مخاطبان قرار می دهد و گاهی هم به قدری سردستانه و از روی ادای یک تکلیف الزامی ایجاد می شود که بیننده را از اساس با یک اثر تصویری دور می کند.
آنچه بهانه ای شد تا بار دیگر رجعتی به کلیدواژه «تیتراژ» داشته باشیم، مروری بر ماندگارترین و خاطره سازترین موسیقی های در ارتباط با برخی برنامه ها و آثار سینمایی و تلویزیونی است که برای خیلی از مخاطبان دربرگیرنده خاطرات تلخ و شیرینی است و رجوع باردیگر به آنها برای ما در هر شرایطی می تواند یک دنیا خاطره به همراه داشته باشد. خاطره بازی که بعد از آغاز و انتشار آن در نوروز ۱۴۰۰ استقبال مخاطبان، ما را بر آن داشت در چارچوب یک خاطره بازی هفتگی در ایام جمعه هر هفته، روح و ذهنمان را به آن بسپاریم و از معبر آن به سال هایی که حالمان بهتر از این روزهای پردردسر بود، برویم.
«خاطره بازی با تیتراژهای ماندگار» عنوان سلسله گزارشی آرشیوی با همین رویکرد است که به صورت هفتگی می توانید در گروه هنر خبرگزاری مهر آنرا دنبال کنید.

در شانزدهمین گام از این روایت به سراغ یکی از تیتراژهای خاطره ساز دهه شصت تلویزیون رفتیم که نگاه های کودکانه دهه پنجاهی ها و دهه شصتی ها به شکل عجیب و غریبی با این ملودی سمپاتی داشته و اساسا فراموشش نخواهند کرد. یک ملودی بسیار متفاوت از آنچه در موسیقی ها و نغمات آن سال ها می شنیدیم.
یک ملودی جذاب که حدود ساعت ۱۷ هر روز از شبکه یک آن روزگاران به شکلی هیپنوتیزم وار ما را به تلویزیون های سیاه و سفید و در بعضی موارد رنگی می کشاند تا پایمان را دراز نماییم، دست هایمان را زیر چانه هایمان قرار دهیم و محو جعبه جادویی تلویزیون شویم. با تماشای برنامه کودکی که آغازش حرف های سرسنگین مجریان آن روزگار همچون گیتی خامنه و الهه رضایی بود و در ادامه چند مجموعه بسیار محدود تولیدی و کارتون های نوستالژیکی چون گوریل انگوری، پینوکیو، یوگی و دوستان، هاچ زنبور عسل، تام و جری، پلنگ صورتی، پسر شجاع، تنسی تاکسیدو، معاون کلانتر و البته پخش طولانی مدت نقاشی بچه ها. اما بدون تردید محو همین تصاویری می شدیم که ای کاش در این سال ها هم جادویمان می کرد و با همان سادگی ما را می برد به دنیایی که دوستش داشتیم.
این دنیا همان دنیایی بود که کودکانه های ما در تهران آن روزها و ایران درگیر جنگ آن سال ها مرهم یک ساعته ای روی زخمی می شد که هنوز از یادمان نرفته وقتی خبر شهادت آدم های فرشته مسلک آن سال ها از جبهه های جنگ یا شهرهای جنگ زده یا خانه های مورد برخورد گرفته با موشک را به ما می دادند، کودک بودیم یا بزرگسال فرقی نمی کرد، جگرمان آتش می گرفت و داغش می ماند بر دلمان. دنیایی پر از رنگ که گرچه از تکنیک و تاکتیک های سینمایی و جلوه های ویژه این روزهای سینما و تلویزیون خبری نبود، اما رنگ ها، موسیقی ها و آدم هایی داشت که اصلاً و اصلاً و اصلاً از ذهنمان پاک نمی شوند.
دنیایی سرشار از خاطرات خوب و بد که ای کاش ما را بر می گرداند به آن سال ها که برویم داخل قاب تلویزیون و بشویم آن پسر کوچولوی سفیدپوش تیتراژ برنامه کودک که غمگین در پشت پرده قرمز رنگ یک صحنه خیالی قدم می زند و وقتی کبوتر سفید می آید و آن پرده را به کناری می زند و بچه را از آغاز برنامه کودک و نوجوان تلویزیون خبردار می کند انگار دنیایی از رویا را به او داده اند. دنیایی که این روزها نداریمش اما موسیقی اش هنوز مانده است برایمان.
دنیایی که موسیقی تیتراژش گویی شروع یک بازی کودکانه شوق انگیز در عالمی بود که فریبرز لاچینی آنرا با تمام روحیات هنرمندانه اش که ریشه در کودکی و تخیلات نابش داشت، خلق کرد و فضایی را فراهم ساخت که برنامه کودک و نوجوان برایمان بدون این ملودی معنایی نداشت چون خالقش آنچنان با تمرکز و تفکر روی اندیشه و فهم موسیقایی کودکان آن سال ها نسبت به ساخت ملودی کار کرده بود که می دانست اگر راهش را اشتباه انتخاب نماید ماجرا جور دیگری می شود و کار به سمتی می رود که نباید برود.

فریبرز لاچینی همچون هنرمندانی است که تحصیلات موسیقی خویش را از سن ده سالگی در هنرستان عالی موسیقی شروع کرد. وی در نوجوانی با مجموعه ای به نام «فصل ها و رنگ ها» و «آوازهای دیگر» فعالیت حرفه ای خویش را با همکاری با کانون پرورش شروع کرد و در بدو جوانی با خلق بیشتر از صد قطعه برای خوانندگان پاپ آن دوران، آینده خویش را بعنوان آهنگساز رقم زد. وی در سال ۱۳۵۸ جهت ادامه تحصیل راهی اروپا شد. چهار سال بعد، بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه سوربن پاریس به عضویت آهنگسازان فرانسه درآمد و همزمان به دعوت تلویزیون فرانسه همکاری خویش را با این سازمان با نوشتن موسیقی برای کودکان شروع کرد. اقامت در اروپا سبک کاری وی را متاثر از سبک کلاسیک کرد. او همینطور با موسیقی کامپیوتری آشنا شد و تحصیلات تخصصی خویش را در این رشته تکمیل کرد.
آلبوم های «پائیز طلائی» و «نوآوری دکلمه شعر نو»، از نخستین آثار وی بعد از بازگشت به ایران بود. لاچینی در سال ۱۳۶۴ برای نخستین بار از کامپیوتر در آهنگسازی سود جست و پیشگام استفاده از این فناوری در ایران به حساب می آید.
وی در خلال پانزده سال بعد، با استفاده از کامپیوتر، برای صدها فیلم، سریال، انیمیشن آهنگ ساخت. ساخت موسیقی فیلمهای «نار و نی»، «دندان مار»، «رد پای گرگ»، «نوای آشنا» برنامه های کودک و چندین پروژه سینمایی و تلویزیونی دیگر حاصل فعالیتهای هنری دوران این آهنگساز است. این هنرمند در سالهای اخیر، با ادامه آلبوم های «پائیز طلائی» و سه گانه «مرثیه»، فعالیت خویش را بر روی خلق آثار کلاسیک مدرن متمرکز کرد و همزمان درحال مستند سازی و علمی کردن بیشتر از هزار قطعه پاپ و فولکلور ایران در مجموعه «بوی دیروز» است.

اما اگر بخواهیم روایت کوتاهی از موسیقی تیتراژ برنامه کودک آن سال ها داشته باشیم، قصه از اینجا آغاز می شود که ریشه ساخت و تولید این موسیقی برگرفته از ترانه «کبوتر» از آلبوم «قصه ها و ترانه های کودکانه» به آهنگسازی فریبرز لاچینی با روایت الهه حمیدی و هنگامه مفید در یک نوار کاست بود.
استفاده از تکنیک ها و فضای موسیقایی متفاوت که در آن سال ها کمتر آهنگسازی تجربه ساخت آن با ابزار و ادوات در ارتباط با موسیقی الکترونیک و به کار بردن افکت های صوتی را داشت یکی از خصوصیت های مهمی بود که در این اثر موسیقایی میتوان به اشاره داشت. شرایطی که همان گونه که قبلاً هم به آن اشاره داشتیم، به شدت در بین حافظه کودکان ایرانی سرزمین مان که در آن روزگار به جز نوار قصه های اندک موجود در بازار، بسته شنیداری با کیفیتی در اختیار نداشتند جا خوش کرده و شرایطی را ایجاد کرد که یک آنونس کمتر از یک دقیقه ای، عمری بالغ بر بیست سال را بپیماید و در خاطره ها باقی بماند.
به طور حتم فریبرز لاچینی باآنکه آنچنان اهل هیاهوهای رسانه ای نیست و بسته به اخلاق و کردار بسیار خاص و منحصر به فردی که دارد تمایلی برای معرفی خود از دریچه ای غیر از موسیقی و ملودی سازی ندارد، اما بطور حتم همچون آهنگسازان مولف موسیقی کشورمان است که با بهره مندی از دانش موسیقایی و حضور در عرصه های آکادمیک کوشیده اند تا مفهوم موسیقی تیتراژ را بگونه ای دیگر به مخاطبان و تماشاگران تلویزیون آن سال ها معرفی کنند.
محصولی ماندگار که باآنکه در این سال ها کمتر بسته موسیقایی را میتوان مشابه آن پیدا کرد، اما به قدری دربرگیرنده جذابیت های شنیداری و خاطره سازی و البته قاعده مندی هست که همچنان بوی تازگی می دهد و نمی توان از چارچوب موسیقایی آن بعنوان یک اثر تاریخ گذشته نگاه کرد. پس باید قدردان این آدم های هنرمند بود که با تحفه های موسیقایی خود کاری کردند کارستان.