نگاهی به هنر ظریف بی خیالی

نگاهی به هنر ظریف بی خیالی

به گزارش پیلانو نشست هفتگی شهر کتاب به نقد و بررسی کتاب «هنر ظریف بی خیالی: نگاهی نامتعارف به خوب زیستن» نوشته مارک منسون با ترجمه رشید جعفرپور و ویراسته بابک عباسی اختصاص داشت.
به گزارش پیلانو به نقل از ایسنا بر مبنای خبر رسیده، در ابتدای این نشست، علی اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار نمود: منسون سه کتاب با مضمون های بی خیالی، مدلها و امید نوشته است. کتاب «هنر ظریف بی خیالی» در ۹ فصل نه چندان مبسوط نوشته شده است. بسیار خوش خوان نوشته شده و ترجمه روانی دارد. کتاب های روان شناسی معمولاً خلاقانه و علمی یا عامه پسند و ساده انگارانه اند. اما به نظر من، این کتاب در میانه این دو دسته قرار دارد. منسون هر مبحثی را با حکایت، داستان یا مثالی از زندگی خودش یا افراد مشهوری مثل بوکوفسکی، ویلیام جیمز و ارنست بِکِر آغاز می کند. کتاب با عنایت به فرهنگ آمریکایی نوشته شده است، اما ازآن جاکه به مساله انسان امروز توجه دارد، در کشورهای دیگر هم مصداق می یابد. منسون می گوید در فرهنگ ما امروز به نحوی وسواس گونه بر انتظارات مثبت غیرواقع بینانه تاکید می شود: خوشحال تر باش! باهوش تر باش! بهتر از دیگران باش! سریع تر باش! پولدارتر باش! محبوب تر یا مؤثرتر باش! در همه این پیام ها، نوعی تاکید بر نداشته های افراد وجود دارد. درصورتی که کلید رسیدن به زندگی خوب، نه در اهمیت دادن به چیزهای بیشتر، بلکه در اهمیت دادن به چیزهای کمتر است؛ به بیانی اهمیت دادن به چیزی که حقیقی و در دسترس باشد.
او افزود: مؤلف درباره رنج انسان، راه و امکان خلاصی از این رنج بسیار اندیشیده و نوشته است. در جایی خواندم که نخستین کتاب پیشنهادی منسون برای خواندن «جنگ و صلح » لئو تولستوی است. برای منسون جالب بوده که تولستوی چگونه رنج بشر را پس از حمله ناپلئون بیان می کند. او می گوید «جنگ و صلح» را بخوانید، چون این اثر به شما نشان داده است که چه چیزهایی مهم اند و باید درباره شان فکر کرد و چه چیزهایی مهم نیستند. او بی خیالی را این گونه تعریف می کند: زل زدن به ترسناک ترین و سخت ترین چالش های زندگی و همچنان اقدام و عمل کردن.

فرومایگان خاص
همینطور رشید جعفرپور، مترجم کتاب در این جلسه اظهار نمود: ما عادت داریم اطلاعات جدیدمان را بر پایه اطلاعات قبلی طبقه بندی نماییم. این کتاب در طبقه بندی اولیه متعلق به دسته خودیاری یا آموزش موفقیت است، اما با آنها تفاوت هایی بنیادین دارد. کتاب های آموزش موفقیت، تعریفی بسیار تنگ و باریک از موفقیت دارند. اگر بخواهیم شماری از افراد موفق را برپایه این کتاب ها نام ببریم، احتمالاً اسامی بیل گیتس، لیونل مسی و مریم میرزاخانی به ذهن مان متبادر می شود؛ یعنی کسانی که موقعیتی بسیار نادر و خاص داشتند. در این تعریف خاص، احتمال موفقیت بسیار پایین است و هر چه آدم ها بیشتر برای آن تلاش می کنند، افراد بیشتری شکست می خورند و آن موقعیت خاص خواستنی تر می شود. در این تعریف، احتمالاً یا به آن چه می خواهید نمی رسید یا هر چه احتمال به موفقیتی رسیدن بیشتر شود، آن موفقیت از جایگاه خودش پایین می آید. زمانی دیپلم داشتن اتفاق بسیار مهمی بود و فرد دیپلمه بسیار باسواد دانسته می شد. اما امروز، با پیشرفت هایی که در زمینه تحصیلات عمومی صورت گرفته است، حتی مدرک دکتری هم مفهوم خاصی ندارد.
او با بیان این که در این تعریف خاص از موفقیت عامل شانس و تلاش اهمیت دارند و بیشتر کتاب های موفقیت دستورالعمل های آمادگی برای مواجهه با شانس احتمالی اند، بیان کرد: اما کتاب حاضر در مورد این تعریف خاص از موفقیت نیست. در فصل اول مفهوم «چرخه بازخورد جهنمی» مطرح می شود. به این معنا که وقتی روی نتیجه مشخصی تاکید می کنید، استرس رسیدن به آن نتیجه سبب می شود که استرس پیدا کنید و این استرس خود استرس بوجود می آورد و این روند ادامه می یابد و سیکل معیوبی شکل می گیرد.
جعفرپور اظهار داشت: پرسش جدی نویسنده در این کتاب چیستی و چگونگی به دست آمدن شادکامی است. او می گوید شادکامی خودش مشکل است. شادکامی یک معادله حل شدنی نیست. نمی توان اظهار داشت که اگر به این یا آن برسیم خوشحال و شادکام خواهیم بود. مثلاً زمانی قبولی در دانشگاه شریف برای ما خیلی مهم بود، ولی بعد از تحصیل در این دانشگاه با مشکل انتخاب میان در ایران ماندن یا از ایران رفتن و مرزهای علم را جابه جا کردن، روبه رو شدیم. شاید به نظر خیلی خوب باشد، اما گاهی آدم ها دوست دارند گزینه های کمتری پیش رو داشته باشند. منسون می گوید با رسیدن به موقعیت مطلوب، باز به وضعیت ناشادی یا عادی برمی گردیم.
او اضافه کرد: اگر از بیل گیتس، مؤسس شرکت مایکروسافت، بپرسید چه چیزی برایش جذاب است، احتمالاً از کارش و مشکلاتی که برای ساختن مایکروسافت حل کرده حرف می زند، نه از این که می تواند به سواحل هاوایی برود. پس به جای این که از خودمان بپرسیم می خواهیم از چه چیزی لذت ببریم، باید انتخاب نماییم می خواهیم چه مشکلاتی را در زندگی مان حل نماییم. رنج عامل بازخورد است، پس نگاه اجتنابی به آن اشتباه است و ما باید رنج هایی را که حاضریم در زندگی مان بپذیریم انتخاب نماییم. اگر از بازخورد رنج محروم باشیم، پتانسیل رشد را از خودمان گرفته ایم.
جعفرپور درباره «استبداد استثناباوری» اظهار داشت: در دنیایی زندگی می نماییم که مدام این پیام را می گیریم که آدم خاصی هستی! حتی گاهی خودمان هم حس می نماییم آدم برگزیده ای هستیم و باید اتفاق خیلی مهمی در زندگی مان بیفتد یا کار خیلی عظیمی انجام دهیم. به نظرم می رسد اگر آدم ها را در سه گونه گران مایه، میان مایه و فرومایه طبقه بندی نماییم و کوشش برای گران مایه بودن نتیجه ای ندهد، اغلب ترجیح فرومایگی است تا میان مایگی! چون که در دنیای امروز فرومایه بودن می تواند شهرت و توجهی فراهم آورد که میان مایگی نمی تواند.
او در انتها با تاکید بر این که ارزش ها چیزهایی هستند که باید به آنها اهمیت بدهید و اهمیت دادن به آنها به زندگی تان معنا می بخشد، بحث معیارها و ارزش ها را با سه مثال بیان کرد.

فرمول بازتولید رنج
دکتر بابک عباسی، ویراستار کتاب هم در این جلسه اظهار داشت: در این کتاب نویسنده در مقام منابع فکری خودش به آیین بودا اشاره می کند. حتی در مصاحبه ای به رواقیون اشاره نموده است، اما در متن کتاب هیچ سخنی از اکت نمی گوید. اکت مخفف عبارت «acceptance and commitment therapy» است که در فارسی به «درمان مبتنی بر پذیرش و پایبندی/تعهد» ترجمه می شود. منظور از «پذیرش» و «پایبندی» در این عبارت پایبندی به ارزش های شخصی، پذیرش و کنار آمدن با مقتضای آن ارزش ها است. این روش درمانی که کمتر از ۴۰ سال دارد، به شدت مورد توجه و در حال بسط است و در دهه اخیر در ایران بسیار مطرح گردیده است. هدف اکت بنا بر فلسفه زندگی ای که به آن اعتقاد دارد، بالا بردن انعطاف پذیری روانی و تاب آوری است، البته در کنار سلامت روانی. اکت دقیقاً در همین نقطه از درمان های رایج شناختی فاصله می گیرد، چون هدف آن حذف یا کم کردن احساسات منفی مانند غم، اضطراب، ترس، خشم یا نگرانی نیست و هیچ تکنیکی را برای مقابله با آنها عرضه نمی نماید. این خصوصیت ها در مجموع به آن حالتی نامتعارف می بخشد.
او افزود: باور اکت بر این است که درد و رنج حذف شدنی نیست و این ماییم که باید منعطف و تاب آورتر باشیم. اکت این حقیقت را نشان داده است که زندگی کامل و اصیل متضمن درد و رنج و افکار و احساسات منفی است. اکت با هدف بالابردن انعطاف پذیری روانی شش آموزه دوسویه دارد که یک سویه شان انعطاف پذیری روانی ما را بالا می برد و سویه دیگر آنرا پایین می آورد. یکی از بنیادی ترین این آموزه ها که در این کتاب بسیار برجسته است، مفهوم پذیرش است. برای توضیح این مفهوم به مفهوم مخالف آن برمی گردم. اجتناب، اجتناب از تجربه ها و احساس های ناخوشایندی است که اقتضای زندگی غنی و پرارزش است. ما به صورت غریزی از درد و رنج اجتناب می نماییم. اما تعلیم اکت بر اساس اجتناب ناپذیری درد، رنج، عواطف و افکار منفی است. همینطور این که اجتناب هزینه های گزافی به ما تحمیل می کند که سبب می شود این کناره گیری به صرفه نباشد؛ پس باید رابطه مان را درد و رنج عوض نماییم و به سمت پذیرش آنها برویم.
عباسی اظهار نمود: به قول هیز پذیرش عبارت است از قبول کردن کامل یک موضوع، بدون هیچ گونه مقاومتی. بر این اساس، اکت توضیح می دهد که ما از احساسات ناخوشایند گریزانیم، اما اجتناب سبب می شود از کسی که دوست داریم باشیم یا کاری که دوست داریم انجام بدهیم، دور بیفتیم. پس ما در تعارض قرار می گیریم. اگر اولویت مان اجتناب کردن باشد، به ظاهر گوشه امنی پیدا کرده ایم، اما منجر به رنج و درد بیشتر می شود.
او اضافه کرد: فرمول ایجاد رنج از نظر اکت، عبارت است از رنج بعلاوه عدم پذیرش رنج. خلاصه این که ما از تجربه احساسات ناخوشایند اجتناب می نماییم و این اجتناب هزینه بسیار بالایی خواهد داشت. اگر من ۱۰ واحد درد جسمی یا روانی داشته باشم و رویکردم عدم پذیرش باشد، آن درد یا رنج بیشتر خواهد شد و چون خود این محصول جدید (رنج جدید) را هم نمی پذیرم، وارد یک دور می شوم. «چرخه بازخورد جهنمی» یعنی رنج یا درد مدام خودش را تغلیظ می کند. نپذیرفتن درد ما را مضطرب می کند و خود این اضطراب باردیگر اضطراب را بیشتر می کند و این چرخه ادامه پیدا می کند تا جایی که شخص گرفتار حمله هراس یا افسردگی می شود.
عباسی در انتها اظهار داشت: بودا رنج را حاصل زیاده خواهی و عطش می دانست. اینک ه من نخواهم سهمم را از درد بپذیرم، نوعی زیاده خواهی است و سبب رنج بیشتر خواهد شد. استیون هیز، مبدع روش اکت، هم اعتقاد دارد که رنج حاصل تلاش ذهن برای کنترل چیزهایی است که کنترل پذیر نیستند و این هم نوعی زیاده خواهی است.

پریدن از تله ی بیشتر
سپس دکتر مهرنوش اثباتی با بیان این که این کتاب با کتاب های خودیاری مرسوم تفاوت هایی اساسی دارد، اظهار نمود: مارک منسون در فصل اول می گوید ما در جوامع مدرنی زندگی می نماییم که از راه رسانه ها، مدارس و کسب وکارها ما را به بیشتر خواستن، بیشتر داشتن و بیشتر انجام دادن تشویق می کند. چنان که انگار اگر مزیتی رقابتی در مقابل دیگران نداشته باشیم، آدم موفقی نیستیم؛ یعنی اگر به شکلی خوشحال تر، سالم تر، جذاب تر یا پول دار و لوکس تر نباشیم، عقب تریم و فرد موفقی تلقی نمی شویم. این ها همان چیزهایی است که کتاب های خودیاری مرسوم به ما می گویند و مارک منسون می گوید این کتاب ها تمرکزشان را روی نداشته ها و کمبودهای شما می گذارند و همان ها را با تاکید به خودتان برمی گردانند و می گویند که حالا باید این ها را به دست بیاوری و خود این منجر به کمتر شدن شادکامی و شادمانی ما در زندگی می شود و برای ما خلأ بیشتری بوجود می آورد. این حرف با پژوهش های معتبر روان شناختی بسیار همسو است. در پژوهش های بی شماری گفته شده که ارتباط مثبت و معناداری بین زندگی با ذهنیت رقابتی و اضطراب، افسردگی، مصرف مواد مخدر، خودکشی، خودزنی و… وجود دارد.
او اضافه کرد: منسون از پدربزرگ خودش مثال می آورد که اگر آدمی مثل پدربزرگ من یک روز حالش بد بود، با خودش می گفت مثل این که امروز اوضاع خوبی ندارم، ولی چاره ای ندارم باید بروم و به کارهای طویله برسم. اما امروز در این شرایطی که تکنولوژی برای مان بوجود آورده است، اگر فقط برای چند دقیقه بی حوصله باشیم یا احساس تنهایی نماییم، کافی است به گوشی موبایل مان نگاهی بیندازیم و در شبکه های اجتماعی صدها پست ببینیم که می گوید آدم ها چقدر شاد و خوشبخت و خوشحال اند. درواقع، در معرض این بمباران خوشبختی بیشتر احساس کمبود و بدبختی می نماییم. از این که عصبانی هستیم عصبانی تر می شویم یا از اینک ه مضطربیم مضطرب تر می شویم و این همان چرخه معیوبی است که از تعامل با تکنولوژی بوجود آمده است.
اثباتی اظهار داشت: در روان شناسی معتقدیم که مغر انسان طی سه مرحله تکاملی به «توانایی فراشناخت» دست یافته است. بدین معنا که می تواند در مورد فکرهایش فکر کند یا راجع به احساساتش احساساتی شود. جدا کردن این خصوصیت جدایی ناپذیر انسانی مشکلاتی بوجود می آورد. همین که من احساس می کنم ناراحتم و جامعه به من می گوید نباید ناراحت باشی، بیشتر ناراحت می شوم. همین که من مضطربم و جامعه می گوید نباید مضطرب باشی، بیشتر مضطرب می شوم. او با کنار هم گذاشتن این ها می گوید تو با هیجانات و افکار منفی روبه رو می شوی و در هجمه بیشتر خواستن، بیشتر کوشیدن و بیشتر طلبکار بودن از زندگی هستی. اما اگر کمتر تلاش کنی و کمتر اهمیت بدهی حالت بهتر است. او می گوید بی خیالی یعنی خردمندانه تعریف کردن آن چه اهداف مهم تلقی می نماییم. خردمندانه انتخاب نماییم به چه چیزی اهمیت بدهیم. این امر در روان شناسی با مفهوم بلوغ و پختگی برابر است. هرچه پخته تر و بالیده تر باشیم، از منظر روان شناختی در فکر و عمل با گزینش میزان اهمیت عمل می نماییم. این به نظر ساده است، ولی آسان نیست.
او افزود: در فصل دوم کتاب تعریف عمومی شادمانی زیر سوال می رود. منسون می گوید مشکلات در زندگی بشر تمامی ندارند؛ فقط تغییر یا ارتقا پیدا می کنند. بنابراین، اگر بپذیریم که شادکامی مشکل نداشتن نیست، بلکه حل مشکلات است، باید بتوانیم با ناراحتی ها و آشفتگی هایی که این مشکلات برای ما ایجاد می کنند کنار بیاییم و آنها را بپذیریم. اگر ما دائماً به دنبال تجربه احساسات مثبت باشیم و درواقع بخواهیم احساسات منفی مان را پس بزنیم، انگار در باطلاق دست وپا می زنیم. منسون می گوید جست وجو کردن یا تمنای چیزی نشان دهنده این واقعیت است که آنرا نداریم و بیشتر در آن مساله گرفتار می شویم. ما در ادبیات و فرهنگم ان این مضمون را داریم. چنان که مولانا می گوید: «جمله بی قراری از طلب قرار تو است/ عاشق بی قرار شو تا که قرار آیدت». یعنی اگر من بتوانم در کنار تجارب درونی منفی ام بمانم، آنها را بپذیرم و با آنها دوست باشم و برپایه ارزش هایم رفتار کنم، شادکام خواهم بود.
اثباتی در ادامه با توضیح رویکرد منسون به اهمیت تعیین ارزش ها در معنا دادن به زندگی، به ارزش ها و درس های نامتعارفی مثل پذیرفتن مسئولیت، نبودن قطعیت، خاص نبودن و رد استثناباوری، پایداری در مقابل درد، فارغ از انگیزه داشتن یا نداشتن اقدام کردن، انتخاب کیفیت به جای کمیت و قطعی بودن مرگ اشاره نمود که منسون در نیمه دوم کتاب عرضه می کند و در مورد هر یک از این موارد توضیح داد.